حلما جونیحلما جونی، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 4 روز سن داره

حلما نفس مامان

دیکشنری لغات

معنی بعضی از لغات حلما : عپق = عقب آیه = خاله عیی = علی مرجان جون =مردادون انونه ( با کسره الف )  = هندونه بتنی ( با فتح ب و ت ) =بستنی ایوسو ( با فتح الف ) =عروسک مازوگ = مامان بزرگ مانزا ( با فتح ن ) = دانشگاه  
11 آبان 1390

اسباب کشی خاله و مامان بزرگ

بالاخره خاله اسباب کشی کرد و اومد خونه جدید. علی که خیلی خوشحاله . حلما هم که همش میگه " اونه آیه " یعنی خونه خاله . مامان بزرگ هم اسباب کشی کرد فقط یه خورده خرت و پرت مونده که امروز میاریمشون . ...
6 مهر 1390

خونه نو خاله

بالاخره خاله یا به قول حلما مامانی هم خونه دار شد . چون علی به مامانش میگه مامانی حلما هم به خاله جونش میگه مامانی . حتی شبها خوابش رومیبینه و مرتب صداش میکنه مامانی . کاش منم مثل حلما یه خاله مهربون داشتم یکی که سرم رومیذاشتم روی شونه هاش و های های گریه میکردم . اما خوشحالم که حلما لااقل خاله داره . ان شاا.. که حال خاله هم خوب بشه و ماهم زود زود بریم پیشش مهمونی . ...
13 شهريور 1390

آخرین واکسن

  بالاخره واکسن 18 ماهگی را هم زدی باکلی ناراحتی . 2 روز تمام تب کردی . نمی تونستی درست راه بری . اماشکر خدازود خوب شدی . در سن 18ماهگی با 9کیلو وزن واقعا نوبری نمی دونم با غذانخوردنت باید چکار کنم . از مامانای عزیز میخوام راهنمایی کنند که چکار کنم .   ...
12 مرداد 1390

گم شدن خاطرات

دو روزه که گوشی موبایلمو گم کردم . دست خاله نازی بوده میگه داشتم اس ام اسها را میخوندم بعد نمیدونم چکارش کرده البته مهم نیست فدای سر خاله . آخه میدونی مامانی از تمام دنیا فقط همین یک خواهرو داره و خیلی دوستش داره فقط دلم برای عکسها و فیلمهای لحظه ای میسوزه که از تو یا علی گرفتم . امروز سیمکارت رو میسوزونم بعد یک گوشی خوشکل میخرم و دوباره ازتو و علی عکس میگرم . دیشب میخواستم بهت شام بدم و تونمیخوردی بابا یی فوری جاروبرقی را اورد و تاتمام سالن را جارو کرد تو هم از ذوقی که داشتی تمام غذات را خوردی آخه تو عاشق جارو برقی هستی . ...
22 تير 1390

معجزه

به دنیا اومدن تو یه چیزی مثل معجزه بود بعداز 14سال انتظار در اوج ناباوری و در کمال نامیدی توبه خونه ما امیدی و شدی تمام زندگی مامانی و بابایی .گل من ، تو در روز ٢٧ دی ماه ١٣٨٨ساعت ٣٠/١٤ در بیمارستان مادر واقع در یزد و زیر نظر دکتر دهقانی فیروزآبادی  متولد شدی .مامان بزرگ و خاله که عاشقتن 0 بابایی که درسته قورتت میده و همین جور عمه ها و عزیز و عمو جونت  . راستی ما یه فرشته کوچولوی دیگه هم توی خانواده داشتیم و اون علی است پسر خاله جون تو. یک فرشته خوشکل و دوست داشتنی که قبل از اومدن تو تمام زندگی و عشق من بود و جالب اینه که هنوز هم به همون اندازه میخوامش .اونم تو رو خیلی دوست داره البته یک کم به تو حسودی میکنه و اونم طبیعیه چون ...
22 تير 1390

خونه مامان بزرگ

مامان بزرگ خیال داره خونش روبفروشه و یک آپارتمان بخره . میگه اینجوری راحتترم . اگه بیاد کنار خونه ما خیلی خوب میشه . راستی یه گوشی خریدم  دارم ازت عکس میگیرم دیشب رفتیم پارک .توسوار ترن شدی و پریدی توی استخر توپ با علی . از همه بهتر استخر توپ بود که نمی خواستی از توش بیرون بیایی .                                                            &nb...
18 تير 1390