سفر به سرزمین وحی
اشکهایم جاری است
نمیدانم از سر شوق است یا طلب استغفار...
نمیدانم این چشمها لیاقت دیدن سرزمین عشقم را دارد؟
روزهایی حلمایی را پشت سر گذاشتم ...
روزهایی بس طولانی که منتظر آمدن دردانه ای بودم
عاقبت آمد در بهت و ناباوری - در خوف و رجا - در بیم و امید
آمد و کلبه سردم را گرمایی خورشیدی بخشید
و اکنون میروم با حالتی پرواز گونه تا آستان جانان که از نزدیک شکرگزارش باشم...
که بخوانمش تا شاید بار دیگر برآورده کند حاجتم را ...
حاجتی که زمینی و دنیایی نیست .خواسته ای است از جنس بلور
میخواهم دینم را نزد محمد امین به امانت بسپرم تا در وقت معلوم به من برگرداند ...
میخواهم ثواب قرائت قرانم را در مکه و مدینه به ۱۴معصوم هدیه کنم و از امامان مهربانم بخواهم این دوستی را امانت گرفته و شب اول قبر که سخت به آن محتاجم به من برگردانند
عاقبت بخیری نازنین مادرم را میخواهم که در زندگی جز سختی و مرارت میوه ای نچیده...
خوشبختی یک دانه خواهرم ، سلامتی دخترکم و خواهرزاده گلم ، بهروزی همسر و در پایان تندرستی دوستانم
سخت محتاج دعای همگی شما هستم