حضور دوباره توسن
عجب روزیه امروز وب حلما را که بازکردم و نظرات توسن مهربان راکه دیدم بسیار خوشحال شدم از حضور دوباره اش ممنون و اما متن سلام....عرق شرمی که بر پیشانی واژه هایم نشسته است ، بخوبی گواهی می کند که برای به نظم کشیدن مهربانی اتان تمام حرفها ناقص اند و در ستایش لطف اتان تمام نثرها نیز عقیم خواهند بود...
از اینکه "حلما " آن دختر کوچک و دوست داشتنی این خانه ، گاهی میزبان حرفهای اشفته ی من بوده و تمام پریشانی واژه هایم را با مهربانی و صبوری خود می پذیرد ، باور کنید این وظیفه ی من می شود که از حاشیه ی پر نور مهربانی او و خانواده اش تصویری را بکشم. اما چه می شود که هم وبلاگی در باب و سلیقه ی بچه هایی به نازنینی این گ حلما " را ندارم و هم رونق آمد و رفت در خانه ام بسیار اندک است. چرا که حتی خودم نیز تنها یکبار در هر هفته و آن هم در همین هفته های اخیر توانسته ام به آن سر بزنم.
به هر روی تنها حرفی که در ازای تمام محبتتان می توانم در زبان قاصر قلم شکسته ام بریزم این است:
حلما جان متشکرم ....