حلما جونیحلما جونی، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 18 روز سن داره

حلما نفس مامان

وخداوند زن را آفرید

1391/4/29 12:24
نویسنده : مامانی حلما
284 بازدید
اشتراک گذاری

خداوند زن را در روز ششم خلقت آفرید فرشتگان مسحور

تماشا بودند.

فرشته ای پرسید: خداوند گارا چرا روی این یک مخلوق این

قدر وقت می گذارید؟

خدا پاسخ داد: نمی بینید شگفتی های بسیاری را که برای

ساختن او لازم است؟!

باید قابل شستشو باشد باید بیش از دویست قطعه متحرک

داشته باشد که در نهایت ظرافت کارشان قابل تعویض باشد .

آغوشش باید دردهای بسیاری را دوا کند از زانوی زخمی

شده تا... قلب شکسته و همه اینها را فقط با دو دست انجام

خواهد داد...

فرشته متحیر مانده بود ..." با دو دست ؟" امکان ندارد ؟" و

این طرح برای همه آنها است؟

کار سختی است برای یک روز چرا فردا تمامش نمی کنید؟"

" نه نمی توانم" خداوند گار پاسخ داد...

"من به کامل کردن این موجود بسیار نزدیک هستم او عزیز

دردانه ی من است ،

او خود را مداوا می کند وقتی بیمار است ،فرشته نزدیک شد

و چهره زن را لمس کرد.

"خداوندا چرا او را اینقدر نرم آفریده ای؟"

خداوند فرمود "آری او نرم است ولی با قدرت. باور نمی کنید

چه کارهایی از او بر می آید ."

فرشته پرسید :" می تواند فکر کند؟"

خدا فرمود :" نه تنها می اندیشد ؛ بلکه می آموزد استدلال

می کند و نتیجه می گیرد. "

فرشته گونه زن را لمس کرد ،

"خداوندا این مخلوق چکه می کند .شاید بارش را سنگین

کرده ای."

خداوند فرمود:"نه چکه نمی کند این اشک است"

فرشته پرسید." اشک برای چیست؟"

خداوند پاسخ داد: اشک وسیله ایست برای نمایش سوک ،

عشق، تنهایی، دلتنگی

و سرافرازی فرشتگان متحیر مانده بودند... یکی گفت :

خداوندا واقعاً نابغه ای چه آفرینش شگفتی؟ زن...

خداوند گفت : " درست می گویی زن قدرتی دارد که همه را

به شگفتی در می آورد.

او مشکلات بسیاری را حل می کند، بارهای سنگینی را

بردوش می کشد

خوشبختی می آفریند، عشق می ورزد و معتقد است .

می خندد وقتی در دل فریاد می کشد ، می خواند، وقتی در

دل می گرید

،می گرید در نهایت شوق و می خندد در نهایت ترس .

برای اعتقادش می جنگد و در مقابل بی عدالتی می ایستد

برای تداوم خانواده از خود گذشتگی می کند و عشق او

مشروط به چون و چرا نیست.

زن از شادمانی دیگران شادی می کند، از تولد کودک دیگری و

 ازدواج بیگانه لذت می برد،

ازمرگ انسانی دیگر قلبش می شکند، و در ناگواری ها سنگ

صبور است.

با این همه در مصائب، نیروی خود را باز می گیرد

و زندگی را دوباره می سازد.

 

اما .... در این موجود فقط یک نکته تاریک به چشم

میخورد :

او ارزش گوهر والای خود را از یاد می برد

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (1)

مهتاب
29 تیر 91 13:17
خدا گفت:زمين سردش است.چه كسي مي تواند زمين را گرم كند؟ ليلي گفت:من خدا شعله اي به او داد.ليلي شعله را توي سينه اش گذاشت. سينه اش آتش گرفت.خدا لبخند زد.ليلي هم. خدا گفت:شعله را خرج كن.زمينم را به آتش بكش. ليلي خودش را به آتش كشيد.خدا سوختنش را تماشا مي كرد. ليلي گُر مي گرفت.خدا حظ مي كرد. ليلي مي ترسيد.مي ترسيد آتش اش تمام شود. ليلي چيزي از خدا خواست.خدا اجابت كرد. مجنون سر رسيد.مجنون هيزم آتش ليلي شد. آتش زبانه كشيد.آتش ماند.زمين خدا گرم شد. خدا گفت:اگر ليلي نبود،زمين من هميشه سردش بود