شب بد
دیشب شب خیلی بدی بود . دونه های درشت و قرمز مثل کهیر از بدنت ریخته بود بیرون . خیلی نگرانت بودم با خاله رفتیم اورژانس . دکتر گفت حساسیت داری . صبح رفته بودی سراغ کیف خاله . کرم پودر و رژگونه و رژلب اونو دزدکی زده بودی به صورتت . با خودم گفتم شاید از اونه . امروز بهتر بودی ولی چشمای خوشکلت ورم داشت . زودی خوب شو.
خیلی نگران خاله هستم .دیشب شب خیلی سختی بود . اون خیلی عذاب کشید .کاش می فهمید که من و مامان بزرگ بد اونو نمیخواهیم .کاش می فهمید که نگرانی هاو غصه هاش مال من و مامان بزرگه . کاش می فهمید که خیلی خیلی دوستش دارم . کاش می فهمید از غصه اون چه شبها تاصبح بیدارم و گریه میکنم .کاش میفهمید بزرگترین آرزوم خوشبختی اونه .روزی که بفهمم خوشبخته دیگه هیچ آرزویی ندارم . تنها کسی است که توی این دنیا دارم . کاش می فهمید .....
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی