پرتقال
پریشب نمی دونم حلما چی شده بود همش بهانه میگرفت . هی میگفت گشنمه پاتاغتات میخوام . دیگه کم کم داشت حوصله ام تمام میشد آماده بودم که یک کتک البته کمی مفصل بهش بزنم . باباش گفت ببرسریخچال شایدبفهمیم چی میگه . چشممون روشن شد . تا در یخچال رابازکردیم انگشت گذاشت روی یه دونه پرتقال و ما تازه فهمیدیم پاتاغتات یعنی پرتقال ...
نویسنده :
مامانی حلما
10:48