اسباب کشی
این روزها مشغول اسباب کشی هستیم و خوب چون من و بابایی صبحها سرکاریم مجبوریم عصرها اسباب ببریم و این باعث شده که کارمون طول بکشه و خیلی هم خوش به حال توشده چون همش میپری روی کارتونها و کلی ذوق میکنی. دیروز عمومی مامانی از مکه اومده بود .مابه دیدنش رفتیم . مشغول حرف زدن بودیم که یک دفعه دیدیم تونیستی هرچی صدات زدم جواب ندادی تمام اتاقها را گشتم . نبودی . خیلی ترسیدیم . یک دفعه دوتاپای کوچو لو رو دیدم که از زیر پرده مهمونخونه اومده بود بیرون . پرده را که بالازدم تو عزیز دلم نمایان شدی و داشتی به ما میخندیدی . یک دونه پسته نمیدونم از کجا آورده بودی و مشغول خوردن بودی . ای ناقلا ...
نویسنده :
مامانی حلما
10:38