حلما جونیحلما جونی، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 24 روز سن داره

حلما نفس مامان

روز دختر

1391/7/16 11:22
نویسنده : مامانی حلما
216 بازدید
اشتراک گذاری

دختران فرشتگانی هستند از آسمان

برای پرکردن قلب ما ، با عشق بی پایان

تقدیم به بهترین دختر دنیا و امید حیات من

با آرزوی بهترین و برترین ها برای فرشته زندگی ام .

                                                            

niniweblog.com

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (7)

سودابه
28 شهریور 91 19:19
حلمای عزیزم ، دختر کوچولوی شیرین و دوست داشتنی روزت رو تبریک میگم . همیشه شاد باشی و بخندی گلم .


ممنونم خاله جون روز دختر برای باران جونم هم مبارک باشه
مهتاب (مامان خانمی
4 مهر 91 0:40
سلام خانمی قالب جدید وبلاگت مبارک خیلی قشنگ راستی حلما جون برای رفتن به مهد کوچلو نیست. من دخملم از 4 سالگی گذاشتم؟


سلام مامان خانمی .روانشناسان معتقدند سن مهد بچه ها 3 سالگی است و از اونجا که حلما خودش علاقه زیادی داشت گذاشتیمش مهد
عرفان خان
9 مهر 91 14:21
سلام حلما عزیز ... وبلاگ نازی داری ... دست مامان خوبت درد نکنه خودتم خیلی نانازی ها میای با هم دوست بشیم ؟؟؟؟ اگر موافقی لطفا لینکم کن . بهم خبر بده لینکت کنم عزیزم
مامانی درسا
10 مهر 91 2:36
حلما و مامانی دلم واستون یه ریزه شده بود من یه ماه نبودم شما مثل فرشته شدی عزیزم ..... خوشحالم دوباره اومدم دیدنت ..... دوستتون دارم


مامانی و حلما هم درساجون و مامانی رو دوست دارن
عرفان خان
11 مهر 91 13:41
با افتخار لینکتون کردم عزیز
توسن
12 مهر 91 19:40
سلام بر حلمای همچون نفس عزیزم که اگرچه نامش در صبر و شکیب ترجمه می شود ، اما من دوست دارم ترجمه اش کنم به روشنی و صاف و زلال محبت... به نسیم خنک پاکی و معصومیت کودکانه .... به تشهدی در پای سجاده ی مهر.... به اعتماد و به روشنی زلال حضور خداوند... سلامی هم به مادر....به شما بانوی موقری که حلما را نفس خویش می دانید و با شور و عشق ، واژه هایی را آنچنان صیقلی و خوشرنگ برای کودکتان خلق می کنید که با تمام بزرگ سالی ام از خواندن توصیف اتان فرشته وار دخترکتان غرق در وجد می شوم و من نیز بی اختیار می نویسم آری دختران فرشته های اسمان اند و با همه ی دیر شدن روزها می نویسم روز دختر بر حلمای عزیز مبارک......
توسن
12 مهر 91 19:42
چقدر خوب است که این احساسات لطیف را برای روزهای کودکی ـ دختر خود هدیه داده اید تا در روزهای بزرگسالی خود بتواند در خیال خود و دوباره آنها را شکل داده و در زلال محبت غوطه ور شود....بتواند شیرینی محبت مادر را به فرزند خود بچشاند .....اما این تنها روزهای آینده نیستند که خوبی های اینگونه واژه ها را انعکاس خواهند داد. بلکه امروز نیز هر عابری که از این خانه بگذرد ، از این واژه های هرچند کوتاه ، اما ریشه دار در دره ی عمیق محبت خشنود شده و بی درنگ لبخند شادمانه ای در لبهایش خواهد دوید...چرا که وقتی جمله ای را می خواند که یک مادر در دنیای پیچیده و بغرنج امروزی نیز فرزند خود را امید حیات خود نام برده است ، بارقه های روشن امید در درونش تابیده تر می شود...آری هر عابری خواهد فهمید اگرچه آسمان پردود و مه آلود همه ی شهر رنگ یکسانی دارد ، اما گاهی آسمان دل برخی مردمانش هنوز هم آفتابی است و ستاره های محبت و عشق در آسمان دلهایشان می درخشد... پس می توان هنوز هم دلباخته ی امیدی بود که از کران تا کران احساسی دیده می شود که سبزترین انوار ملکوتی خداوند ، تمامی اش را به زیبایی فرا گرفته است و هستند کسانی که هنوز هم رسالت مادر بودن را به فراموشی نسپرده اند...بارقه های سبز امید و محبتی که با این احساس روییده می شوند همه می دانند که چقدر زیبا و متجلی اند ...متجلی در امید...متجلی در اعتماد....آری اینگونه همه چیز تجلی می یابد و برای لحظه ای چیزی شبیه یک نور در دل می افتد تا خاطرات و یا رویاها نیز تجلی و درخشش صبحی را متصور شوند که همه یگانه ایم در عاشق شدن....یگانه ایم در عشق ورزیدن....و یگانه ایم در داشتن محبوبی که به واسطه ی وجودش هر یک به شمایلی در استعاره های شعرمان بساط عاشقی را گسترده می کنیم و از معرفت ملکوتی اش در دلهایمان می ریزیم....محبوبی که گاه در شمایل فرزندی برای مادرش ...گاه در شمایل مادر برای فرزند خود....گاهی هردو و گاه در هیبت یکسو و یا دوطرفه ی فرزند و پدر و گاهی در شمایل هر کسی دیگری دیده می شود که از شیرینی محبتش در دلهایمان چشیده می شود...محبتی که گاهی با روبرو شدن و گاهی بقول یک خواننده که نامش را نمی دانم "همه چیز با یک شکلات " شروع می شود....گاهی در یک مسافرت و گاه در یک کلاس درس....اما گاه ...محبت کسانی در دلهایمان چشیده می شود که هرگز چهره هایشان را ندیده و هنوز هم با صورتشان نا آشنا هستیم ....آنچنان که اگر روزی در یک خیابان و از روبروی هم عبور کنیم ممکن است که نتوانیم همدیگر را بشناسیم ...اما بوی محبتشان که برایمان آشناست ، از هر فاصله ای در دلهایمان چشیده می شود و محبوبی را در نظر خویش تجسم می کنیم که بواسطه ی خیالش می توان خدا را در هرثانیه و به یمن نعمت رویش روشن مهر در دل های صمیمی و یگانه سپاس گفت ...