حلما جونیحلما جونی، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 11 روز سن داره

حلما نفس مامان

روزدختر

دختر که باشی، رنگای خوشگل، واسه تو ِ... برق چشم بابا، از خبر اومدنت، واسه تو ِ اون لباس کوچولوهای ناز، اون گل ِسرای کوچولو، واسه تو ِ اون عروسکای با موهای طلایی و لبخندصورتی، واسه تو ِ لحن شیرین حرف زدنت، تو دل برویی و ناز و اداها واسه مامان بابا، مخصوص تو ِ جیغ کشیدن تو هر موقعیتی، مخصوص تو ِ خاله بازی با انواع وسایل خونه، کار تو ِ دختر که باشی، گوش دادن به درد دل، واسه تو ِ ذوق جشن تکلیف، پوشیدن چادر نماز گلدار، واسه تو ِ پوشیدن و داشتنِ رنگی ترین ها، واسه تو ِ نگاه قشنگ به همه ی گلها، واسه تو ِ حتی خشک شده های گلبرگاشون هم تو جعبه ی خاطراتِ تو ِ کادو خریدن و خوشحال کردن بی چون و چرای بقیه، کارِ تو...
25 مرداد 1394

برای عمرم حلما

ﻫﻤﻪ ﮐﺴﻢ ﺗﻮ ، ﻫﺮ ﻫﻮﺳﻢ ﺗﻮ ﻫﻢ ﻧﻔﺴـــــــﻢ ﺗﻮ ﺑﺎﻝ ﻭ ﭘﺮﻡ ﺗﻮ ، ﻫﻤﺴﻔﺮﻡ ﺗﻮ ، ﺑﯿﺶ ﻭ ﺑﺴﻢ ﺗﻮ ﮔﺮﻣﯽ ﺧﺎﻧﻪ ،ﺷﻮﺭ ﺗﺮﺍﻧﻪ ،ﻣﺘﻦ ﻏﺰﻝ ﺗﻮ ﺷﻌﺮ ﻭ ﺳﺮﻭﺩﻡ  ، ﺑﻮﺩ ﻭ ﻧﺒﻮﺩﻡ ، ﻗﻨﺪ ﻭ ﻋﺴﻞ ﺗﻮ ﻧﻐﻤﻪ ﯼ ﺳﺎﺯﻡ  ،ﻣﺤﺮﻡ ﺭﺍﺯﻡ ﺍﺯ ﺭﻭﺯ ﺍﺯﻝ ﺗﻮ ﺑﯽ ﺗﻮ ﺧﻤﻮﺷﻢ ، ﺑﺎ ﮐﻪ ﺑﺠﻮﺷﻢ ﺟﻔﺖ ﺗﻨﻢ ﺗﻮ ...
21 خرداد 1394

سفر به سرزمین نینوا

دوباره عازم یک سفریم  سفری از نوع یدیگر به سرزمین عشق به وادی امام حسین و پدرش حضرت علی به سرزمین وفا ،  ابوالفضل ... با حلما عازم سفریم به عتبات  دعاگوی همگی شما هستیم عکسها در ادامه مطلب... نجف اشرف ...ایوان نجف عجب صفایی دارد... هتل در کربلا ورودی حرم حضرت ابوالفضل ع بین الحرمین ورودی حرم حضرت امام حسین ع  هتل کمیل در کاظمین ...
30 فروردين 1394

من و تو و دیگر هیچ...

من تمام هستي ام را دامني مي كنم تا تو سرت را بر آن بنهي !  تمام روحم را آغوشي ميسازم تا تو درآن از بی هراس بياسائي !  تمام نيرويي را كه در دوست داشتن دارم دستي مي كنم تا چهره و گيسويت را نوازش كند !  تمام بودن خود را زانوئي ميكنم تا بر آن به خواب روي !  خود را , تمام خود را به تو مي سپارم تا هر چه بخواهي از آن بياشامي , از آن برگيري , هر چه بخواهي از آن بسازي , هر گونه بخواهي باشم !  همیشه مرا داشته باش !   ...
16 فروردين 1394

شادی برف

تا قبل از تولد حلما همش گریه میکرد که تولد من برفیه چرا برف نمیاد ؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!طفلی حلما جونی فکر میکرد اگه برف نیاد تولدش هم نمیشه !!!!!!!!!!بالاخره 2روز بعد از تولدش برف اومد  امروز که برف می دید میگفت مامان اینجا مثل تالار عروسیه و خدا داره شادی برف میریزه ( منظورش برف شادی بود) و امروز کلی برف بازی با مامان بزرگ مهربونش... ...
29 دی 1393

تولد 5سالگی حلما گل

امروز روز تولد توست و من بیشتر از پیش به این راز پی میبرم که تو خلق شدی تا زیباترین لحظه ها را برایم بسازی امروز 27دی ماه تولد پرنسس سرزمین دل مامانی و بابایی است. 5سال با خنده هات خندیدیم و با گریه هات گریه کردیم و خدا را شکر کردیم بابت لحظه به لحظه حضورت که به زندگیمان گرما بخشید و به دلهایمان نور امید پراکند . تولدت مبارک عزیزم و انشاله سالهای زیادی با سلامتی و خوشی زندگی کنی... با تمام مدادرنگی های دنیا به هر زبانی بدانی یا ندانی خالی از هر تشبیه و استعاره و ایهام  تنها یک جمله برایت خواهم نوشت  دوستت دارم خاص ترین مخاطب خاص دنیا   خوب دیشب مهمون داشتیم : مامان بزرگ - پدر بزرگ ...
27 دی 1393

شعر بابایی برای حلما جونی

تو آمدی و خدا خواست دخترم باشی و بهترین غزل توی دفترم باشی تو آمدی که بخندی ، خدا به من خندید و استخاره زدم ، گفت کوثرم باشی خدا کند که ببینم عروس گلهایی خدا کند که تو باغ صنوبرم باشی خدا کند که پر از عشق مادرت باشی خدا کند که پر از مهر مادرم باشی همیشه کاش که یک سمت ، مادرت باشد تو هم بخندی و در سمت دیگرم باشی تو آمدی که اگر روزگارمان بد بود تو دست کوچک باران باورم باشی بیا که روی لبت باغ یاس می رقصد بیا گلم که خدا خواست دخترم باشی تو آمدی و خدا خواست از همان اول تمام دلخوشی روز آخرم باشی ...
27 دی 1393