سفر به سرزمین وحی
اشکهایم جاری است نمیدانم از سر شوق است یا طلب استغفار... نمیدانم این چشمها لیاقت دیدن سرزمین عشقم را دارد؟ روزهایی حلمایی را پشت سر گذاشتم ... روزهایی بس طولانی که منتظر آمدن دردانه ای بودم عاقبت آمد در بهت و ناباوری - در خوف و رجا - در بیم و امید آمد و کلبه سردم را گرمایی خورشیدی بخشید و اکنون میروم با حالتی پرواز گونه تا آستان جانان که از نزدیک شکرگزارش باشم... که بخوانمش تا شاید بار دیگر برآورده کند حاجتم را ... حاجتی که زمینی و دنیایی نیست .خواسته ای است از جنس بلور میخواهم دینم را نزد محمد امین به امانت بسپرم تا در وقت معلوم به من برگرداند ... میخواهم ثواب قرائت قران...
نویسنده :
مامانی حلما
11:29