حلما جونیحلما جونی، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 19 روز سن داره

حلما نفس مامان

حال و احوال این روزهای حلمایی

سلام به تمام دوستان عزیز و مو ابریشمی حلما جون  اگه بخوام از احوالات این روزهای حلما جونی بنویسم شکر خدا خوبه و مشکل خاصی نیست اگه لباسش باب میلش باشه و نو و جدید که بچه ها و دوستاش ندیده باشن ( حتی جوراب ) صبحها با خوشحالی میره مهد اما چشمتون روز بد نبینه که لباسش تکراری باشه . هزارتا بهانه میاره که نره!!!!!!!!!!!!!!!  راهکار مامانی هم پنهون کردنه لباسهاییه که در طول هفته میپوشه قاطی لباسهای نو وجدیده که بتونه همه رو بپوشه و البته خرید جوراب بطور مرتب خوشبختانه از اول مهر باید فرم بپوشه و کلی از مشکلات من کم میشه . خوب منتظر همه تون هستیم . پیشاپیش روز اول مهر و کتاب و کیف مبارک ...
30 شهريور 1393

سرما خوردگی حلما خانم

سلام به دوستهای مهربون حلما جونی و با آرزوی قبولی طاعات و عبادات همه مامانهای فداکار  جونم واستون بگه که متاسفانه چند روزی میشه که با وجود هوای گرم حلما خانم سرماخورده و شبها خیلی سرفه میزنه . با توجه به اینکه شب ها کولر رو خاموش میکنیم و یک کم پنجره رو باز میزاریم به اندازه نصف بند انگشت و من و باباش هم تا صبح از گرما خوابمون نمی بره  اما باز هم سرما میخوره . واقعا دیگه موندیم چکار کنیم.  شما مامانهای مهربون راه حل و یا درمانی اگه سراغ دارین بگین تا بکار ببندیم .   مرسی از همتون و التماس دعا ...
29 تير 1393

اشک مادر

دخترکی  از مادرش پرسید:  مادر  چرا  گریه  می‌کنی؟ مادر فرزندش را در آغوش گرفت و گفت: نمی‌دانم عزیزم، نمی‌دانم! پسرک نزد پدرش رفت و گفت: چرا مامان همیشه گریه می‌کند؟ او چه می‌خواهد؟ پدرش تنها پاسخی که به ذهنش رسید این بود: همه‌ی زن‌ها گریه می‌کنند بی هیچ دلیلی! پسرک از اینکه زن‌ها خیلی راحت به گریه می‌افتند، متعجب بود. یک بار در خواب دید که دارد با  خدا  صحبت می‌کند؛ از خدا پرسید: خدایا چرا زن‌ها این همه گریه می‌کنند؟ خدا جواب داد: من زن را به شکل ویژه‌ای آفریده‌ام؛ به شانه‌های او قدرتی دادم تا بتواند سنگینی ...
1 تير 1393

مهدکودک دخملی

سلام به تموم دوستان حلما جونی از جمله خاله نازی جونش حلما جونی مجدد از اول خرداد راهی مهد شده . شکر خدا تا حالا که مشکلی نداشته و صبح کله سحر اول به فکر اینه که چی بپوشه....ست کردن لباس و گل سر ، پوشیدن شلوار لی و بلوز همرنگ هم از مکافاتهایی که بنده باید تحمل کنم . اما مهم اینه که راحت میره و کلی هم دوست پیدا کرده .  ...
8 خرداد 1393

سفر به سرزمین وحی

  اشکهایم جاری است    نمیدانم از سر شوق است یا طلب استغفار...   نمیدانم این چشمها لیاقت دیدن سرزمین عشقم را دارد؟   روزهایی حلمایی را پشت سر گذاشتم ...   روزهایی بس طولانی که منتظر آمدن دردانه ای بودم   عاقبت آمد در بهت و ناباوری - در خوف و رجا - در بیم و امید   آمد و کلبه سردم را گرمایی خورشیدی بخشید   و اکنون میروم با حالتی پرواز گونه تا آستان جانان که از نزدیک شکرگزارش باشم...   که بخوانمش تا شاید بار دیگر برآورده کند حاجتم را ...   حاجتی که زمینی و دنیایی نیست .خواسته ای است از جنس بلور   میخواهم دینم را نزد محمد امین به امانت بسپرم تا در وقت معلوم به من برگرداند ...   میخواهم ثواب قرائت قران...
8 خرداد 1393

برای دخترکم

ﺩﺧﺘﺮﮐﻢ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯾﺖ ﻧﻤﯿﺠﻨﮕﺪ ﻧﺠﻨﮓ .... ﭼﺮﺍﺍﺷﮑﻬﺎﯾﺖ ﺭﺍ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﭘﺎﮎ ﮐﻨﯽ .... ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﺑﺎﻋﺚ ﮔﺮﯾﻪ ﺍﺕﻣﯿﺸﻮﺩ ﭘﺎﮎ ﮐﻦ ... ﺩﺧﺘﺮﮐﻢ ﺑﻪ ﺳﻮﯼ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﻧﺎﺯ ﻣﯿﮑﻨﺪﺩﺳﺖﻧﯿﺎﺯ ﺩﺭﺍﺯ ﻧﮑﻦ ... ﺑﯿﺎﻣﻮﺯ ﺍﯾﻦ ﺗﻮ ﻫﺴﺘﯽ ﮐﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﻧﺎﺯ ﮐﻨﯽ .... ﺩﺧﺘﺮﮐﻢ ﺗﻮ ﺯﯾﺒﺎﺗﺮﯾﻨﯽ . ... ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﻭﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻦ ... ﺧﻮﺩﺕ ﺭﺍ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻧﮑﻦ . ... ﺷﺎﯾﺪ ﮔﺮﯾﻪ ﯾﺎ ﺧﻨﺪﻩ ﺍﺕ ﺑﺮﺍﯼﺑﻌﻀﯽ ﻫﺎ ﺑﯽ ﺍﺭﺯﺵ ﺑﺎﺷﺪ .... ﺍﻣﺎ ﺑﻪ ﯾﺎﺩ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺵ .... ﮐﺴﺎﻧﯽﻫﺴﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﻭﻗﺘﯽ ﻣﯿﺨﻨﺪﯼ ﺟﺎﻥ ﺗﺎﺯﻩ ﻣﯿﮕﯿﺮﻧﺪ .... ﺩﺧﺘﺮﮎﻣﻦﻫﯿﭽﮕﺎﻩ ﺑﺮﺍﯼ ﺷﺮﻭﻉ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺩﯾﺮ ﻧﯿﺴﺖ .... ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﮐﻪﮐﺮﺩﯼﺑﺮﺧﯿﺰ .... ﺍﺷﮑﺎﻟﯽ ﻧﺪﺍﺭﺩ .... ﺑﮕﺬﺍﺭ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﻫﺮ ﭼﻪ ﺩﻭﺳﺖﺩﺍﺭﻧﺪﺑﮕﻮﯾﻨﺪ ..... ﺧﻮﺏ ﺑﺎﺵ ﻭﻟﯽ ﺳﻌﯽ ﻧﮑﻦ ﺍﯾﻦ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥﺑﻔﻬﻤﺎﻧﯽ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﺫﺭﻩ ﺍﯼ ﺷﻌﻮﺭ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ ﺧﺎﺹ ﺑﻮﺩﻧﺖﺭﺍﺩﺭ ﻣﯽ ﯾﺎﺑﺪ .... ﺯﻣﺴﺘﺎﻥ ﺍﺳ...
8 خرداد 1393

ادامه عکسهای سفر به سرزمین عشق 2

  حلما خانم در مسجد النبی حلما خانم با لباس سفید درمسجد شجره در مسجد الحرام و عشق کردن با کبوتران در جوار بیت الله الحرام د رقبرستان ابیطالب در مسجد الحرام موقع نماز ...
31 ارديبهشت 1393