حلما جونیحلما جونی، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 13 روز سن داره

حلما نفس مامان

مسافرت پرنسس مامانی

با تقدیم یه سلام گرم و یه فنجون قهوه داغ و یه شومینه روشن به همه کوچولوهای ناز مومخملی و لپ گلی و مامانهای مهربون و صبورشون . از اینکه این همه مدت آپ  نکردم صمیمانه عذر میخوام . کارهای اداری و کارهای خونه واقعا مجال نمیدادن . اما الان خوشحالم که اینجام . اولین مطلب عکسهای حلما جونی از سفر به مشهد و شمال و قم هست که براتون میذارم . نظر یادتون نره ها!!!!!!!!!! باغ وحش مشهد      مزرعه چای - کتالم    رامسر    تله کابین رامسر       قم - جمکران   ...
26 فروردين 1393

جشن تولد دخملی

 یک کیک کوچک اما یک دل بزرگ پر از عشق یک میزبان کوچک  که ناز و شیرین و پر اداست شاهزاده خانم حلما کوچولو   شما را به چهارمین جشن تولدش دعوت می کند ( این متن کارت تولد حلما جونی بود ) 4ساله که ستاره ی زندگیمون شدی   4ساله که هرشب به تو نگاه کردیم و چشمامونو بستیم   4ساله  به محض بیدار شدنمون تو بودی جلوی چشمامون   4ساله که عاشقی کردیم باهات   4ساله  بوسیدیمت..بوییدیمت..دیدیمت..مدهوشت شدیم   خدایا ممنون بابت  4سال  هدیه ی بی نظیر     4ساله شیرینم   دوستت دارم تا ته ته ته دنیا   ...
26 فروردين 1393

سالی غم انگیز

سلامی گرم به تمام دوستای حلما جونی ما از سفر خونه خدا در حالی برگشتیم که مادرشوهر عزیزم مریض بود . مریضی که ظرف 18روز در تاریخ 8فروردین وجود نازنینش به سوی معبود پرکشید و ما را در بهت و ناباوری تنها گذاشت . بعدا که حالمون بهتر شد عکسهای سفرمون را میگذارم .
16 فروردين 1393

برف سپید

این روزها شهرمون چهره ای برفی داره و حلما جونی که اولین برف زندگیش رومیبینه سرشار از شادی شده و کارش مدام برف بازی کردن و درست کردن آدم برفی شده ... اگرهم از شدت سرما بیاد خونه دوباره با گریه میخواد برگرده بیرون... توی این هوای سرد اگه مریض نشه هنر کرده ..تازه صبح که از خواب پا میشه میگه مامانی من دیشب خواب آدم برفی دیدم که یعنی مثلا بریم بیرون برف بازی!!!!!!!!.بعدا عکسهای برف بازی و ادم برفیش رو میذارم . دل همه گرم گرم   ...
19 دی 1392

مونس تنهایی هایم

سلام خانمی .میدونم که دیر به دیر میام و برات مینویسم خودت میدونی که خیلی گرفتارم . اما تو با حرفها و رفتارت هر روز به من یاداوری میکنی که داری بزرگ میشی و قد میکشی و من فرصت ثبت این لحظه ها رو از دست میدم اما من برای داشتنت به خود می بالم تو را از چشمه ها ی مهتاب نوشیده ام و از بوته ها ی گل سرخ چیده ام تا نفس های من باشی برای همه عمرم . چشمان نازت ماه را به لبخند میهمانی میکندو به پرتوهای خورشید طعنه می زند. وقتی تو را درآغوش میگیرم و می بویم حیات در من مثل نسیم بهاری جریان می یابد  . وقتی که دستان کوچکت را در دست میگیرم حس میکنم تمام زمین وآسمان مال من است دیگر از دنیا چه میخواهم ... تو آن خیال روشنی هستی که آرزوهای مرا م...
4 دی 1392

دخملی

الان که این مطلبو مینویسم حلما پیش مامان بزرگه و مامان بزرگ حتما داره بهش موز میده . حلما داره دندون در میاره و خیلی بدغذا شده خیلی دلم برات تنگ شده                                              ...
12 آذر 1392